یادداشت پویان عسگری درباره ماكس اوفولس
او دلبسته تاريكي و شب بود. شيفته نمايش عشقهاي رمانتيك، گسستهاي دلخراش عاطفي و پايانهاي هولناك تراژيك كه بين زنان خودآگاه/عاشق و مردان كلهشق فاصله ميانداخت.
7فاز: او دلبسته تاريكي و شب بود. شيفته نمايش عشقهاي رمانتيك، گسستهاي دلخراش عاطفي و پايانهاي هولناك تراژيك كه بين زنان خودآگاه/عاشق و مردان كلهشق فاصله ميانداخت. او شور شب در سر داشت و نگاهش رو به ظلمت و تباهي و ناگزيري تقدير بود. راوي شخصيتهايي كه روياي رهايي و تعالي در سر ميپروراندند اما دلشكسته در كنام نوميدي و مرگ آرام ميگرفتند. پايان فيلمهاي او بمثابه پايان يك تجربه زيسته يا يك چرخه تجربه شده، توام با تزكيه عاطفي است، گرچه دردناك و مهيب و جانكاه. خداوندگاري دستنيافتني با دو گرايش مسلط در سبك فيلمسازياش؛ در دنياي شاهكارهاي او حقيقت با دو نفر آغاز ميشود، رشد ميكند، جوانه ميزند و به هنگام ثمر دادن و باليدن، آماج تازيانههاي حيات ميپژمرد و جوانمرگ ميشود («مغازله»، «لحظه بياحتياطي»، «نامه زني ناشناس»، «گوشوارههاي مادام دو»). و در جهان ديگر آثار درخشانش، همانند نقالي چيرهدست، حساسيتهاي زيستي و تكانههاي درونيِ شبكهاي از انسانهاي مختلف را با ذكر جزئيات، شبيه به تار و پود يك فرش ريزبافت بهم ميبافد و روايتگر يك كليت تغزلي و كنايي در پيوند با جريان طبيعي زندگي، در فرمي دايرهاي ميشود («لذت»، «چرخ و فلك»، «لولا مونتس»). او زبان و قواعد بيانگري سينما را با منشِ هاي استايل در كارگرداني از طريق پلان سكانسها و ميزانسنهاي باشكوهاش ارتقا داد، طرحي نو در چشمانداز روايت سينمايي ايجاد كرد، تماتيك «عشق رمانتيك» را با بدبيني مالوفش به معياري براي تشخيص آلام انساني و بيپناهيِ عواطف بشري بدل ساخت، و چونان يك آفريدگار با نيروي معنوي لايزال، معجزاتاش را در قالب لحظاتِ استعلايي در فيلمها جاري كرد. از مكث و گريه پسر بعد از خروج از خانه معشوق در «مغازله»، گريه دستهجمعي زنان در كليسا در «لذت» و همراهي دريغانگيز دختر و مرد در قطار ايستا با پسزمينهاي متحرك در «نامه زني ناشناس» تا شروع جادويي «چرخ و فلك» با حضور آنتون والبروك، سكانس ملاقات و آشنايي جيمز ميسون و جون بنت در «لحظه بياحتياطي»، كاركرد آيكونيكِ رنگ در سَبكپردازانهترين فيلمش «لولا مونتس» و پايانِ طعنهآميز «گوشوارههاي مادام دو» در كليساي منحوس كه يادآور سرنوشت شوربختانه اِما بوواري در «مادام بوواري» گوستاو فلوبر است.
او لذت و كامجويي را در نه در خوشبختي كه در ماتم و نگونبختي يافت. در جدايي و حرمان و از دست دادن. مردي كه توامان به نهايت احساس و خرد در فيلمهايش دست يافت و مرگ را در ميانسالي و بعد از حصول به اسرار آفرينش در آغوش كشيد. بزرگترين فيلمساز رمانتيكِ تاريخ سينما؛ ماكس اوفولس نابغه.
پويان عسگري