یادداشت نویسنده 7فاز درباره «زادبوم» ابوالحسن داودی
«زادبوم» اثر شريفياست. توليد قابل دفاعي دارد و لحظات تاثيرگذاري بعلاوه فيلمنامهاي هوشمندانه و نمادگرا كه مسير باورپذيري را از اوج پراكندگي داستان و آدمها به سمت همگرايي آنها ميپيمايد
7فاز: آن زمانها باورش سخت بود كمديساز كاربلدي كه كمدي خوب «من زمين را دوست دارم» را ساختهبود ميگفت ديگر كمدي ساختن را دوست ندارد و شايد ديگر هم نسازد! اولين فيلم جدياش، «مرد باراني»، اثري متوسط از كار درآمد پس داودي بار ديگر بناچار به كمديسازي بازگشت و كمدي خوب ديگري ساخت، «نان و عشق و موتور هزار». اثري جدي بعدي داودي يعني «تقاطع» كار سنجيدهتري بود و با فرم و اجرايي فراتر از استانداردهاي آن سالهاي سينماي ايران نگاه منتقدان را جلب خود كرد اما حيرتا كه در گذر ساليان از اين فيلم خوشساخت هم چيز زيادي به ياد نماند شايد چون گرتهبرداري تميزي از چندين فيلم مهم سينماي جهان بود بدون اينكه بقدر كافي اينجاييشده باشد. طبعا ديگر منتظر كمدي تازهاي از داودي نبوديم و همزمان «تقاطع» هم انتظاراتمان را از او بالا برده بود كه «زادبوم» را آغاز كرد، پروژهاي جاهطلبانه با توليدي پرزحمت در چند شهر كه به سنت توليدات آن سالها سري به اروپا هم ميزد! صحبت از طراحي تعداد زيادي لاكپشت مكانيكي براي فيلمبرداري سكانس تولد لاكپشتها هم پروژه «زادبوم» را سر زبانها انداخته بود. پس توي جشنواره همان 9سال پيش و در اولين نمايشهايش به تماشايش نشستم. خاطرم هست كه اثر دومي بود كه در يك روز ميديدم ولي با اين وجود جذبم كرد. فيلم را چند گام جلوتر از «تقاطع» يافتم به شرط تدوين مجدد آن هم به دست تدوينگري بيرحم كه بزند آن همه نماي معرف طولاني و ريتمشكن را سر و سامان دهد وگرنه «زادبوم» خوب شروع ميشود و خيلي زود قلابش تماشاگر را درگير ميكند كه جريان اين آدمهاي بظاهر بيربط كه موازيانه دارند روايت ميشوند چيست؟ البته فيلم قدري به لكنت ميافتد تا خط و ربطها را معلوم كند و به قصه جان دهد اما نهايتا با پايانبندي تاثيرگذارش در جوار موسيقي بسيار زيباي كارن همايونفر عاقبت بخير ميشود. از سينما كه زدم بيرون احساس خوبي داشتم. مصمم بودم كه «زادبوم» را در اكران هم دوباره ببينم و خوشبين بودم كه خيلي نقايص كار در تدوين مجدد رفع خواهد شد و فيلم چندين درجه بهتر خواهد شد اما آن روز موعود هرگز فرا نرسيد و خاطره آن نمايش جشنوارهاي در ذهنم مستقل از فيلم شروع كرد به بهتر شدن و شيرينتر شدن.
پس از 9سال خبر آمد كه «زادبوم» عاقبت اكران خواهدشد و از قضا اين يكي خبر اكران «زادبوم» جدي شد. «زادبوم» و خاطرهاش در غيابش انقدر برايم عزيز شدهبود كه زود به ديدارش شتافتم و به تماشايش نشستم اما مواجهه با واقعيت آسان نبود. ديدم گرچه همه نقايص تدويني را رفع كردهاند و فيلم به مراتب روانتر از نسخه اوليهاش شده اما انگار در عبور سالها زيباييهايش رنگباخته و طراوتش تكيده. در اين مواجهه تاريخي دريافتم كه باتوجه به كيفيت بد سالنهاي سينما در آن سالها لابد من متوجه خيلي ديالوگهاي گلدرشت و نچسب نميشدهام چون شنيدن دقيق ديالوگها با آن كيفيت نزديك به محال بود. متوجه خيلي از اشكالات بصري هم نميشدم چون آن آپاراتهاي كهنه، چنان تصوير عجيبي ميانداختند روي پرده كه فلو را از فوكوسش را نميشد از هم تشخيص داد. انگار تماشاي مجدد فيلمهايي كه قديمها در سينما ديدهاي در سينماهاي باكيفيت امروزي ريسك بزرگياست چراكه اين همه وضوح صدا و تصوير ممكناست فيلم عزيزكرده ساليانت را براحتي بشورد و ببرد و تو بماني و اين سوال كه سينما بخاطر آنچه ميبينيم در دل مينشيند يا آنچه نميبينيم؟ شايد اگر ديالوگي را درست نميشنويم تخيل ما بمرور بهترين كلام را ميگذارد جايش و وقتي نمايي را درست تشخيص نميدهيم خاطره ما بعدا در اوج ميپردازدش. از خود ميپرسم اين «زادبوم» كه تا قبل از تماشاي دوم 9سال در ذهن من زيستهبود و رشد كردهبود چقدرش محصول فيلمساز بوده و چقدرش پرداخته ذهن من و تابع تغييرات من در اين همه سال بوده؟ كنكاش در اين پرسشها بحث مفصلي ميطلبد اما عجالتا عقل حكم ميكند موضع منصفانهام در خصوص «زادبوم» ميانگين دو احساس متفاوتم به فيلم در سالهاي 87 و 96 باشد. بدينسان بايد گفت كه «زادبوم» اثر شريفياست. توليد قابل دفاعي دارد و لحظات تاثيرگذاري بعلاوه فيلمنامهاي هوشمندانه و نمادگرا كه مسير باورپذيري را از اوج پراكندگي داستان و آدمها به سمت همگرايي آنها ميپيمايد. داستاني درباره لاكپشتهايي سيساله و همعمر انقلاب اسلامي در آن سال كه پس از تولدشان در سواحل ايران در اقيانوسهاي جهان طيطريق ميكنند و هنوز به زادبومشان بازنگشتهاند. درباره اعضاي يك خانواده سطح بالاي ايراني كه هر يك در گوشهاي از زمين به تنهايي اهداف شخصي خود را دنبال ميكنند و چراغهاي رابطهشان يا خاموششده و يا دارد سوسو ميزند. درباره خانوادهاي بيكانون و در مرحله پذيرش جدايي و فراموشي هم. اما سير تنزل روابط اعضاي خانواده زماني متوقف ميشود كه پدر در فعاليت سياسي انتخاباتياش شكست ميخورد و بيمار ميشود و بناچار به آغوش همسر دلآزردهاش بازميگردد و از قضا مقارن همين بازگشت، آن لاكپشتهاي سي ساله هم سرانجام سر و كلهشان پيدا ميشود براي تخمگذاري و چقدر در جوار لاكپشتها حال فيلم بهتر است. از اين نقطهاست كه خطوط داستان هر كاراكتر بسمت نقطهاي كانوني شيب ميگيرند. اين همگرايي و نزديكشدن آدمها از زخمهاي كهنه ميگذرد تا اگر محبتي مانده باشد كه مانده، گذشتها و جبرانها و باهم از نوساختنها بتدريج جوانه زند و مرهم شود. زماني كه تك تك اعضاي اين خانواده محبت خود را به يكديگر بازيافتند و دست در دست هم نهادند و آن هنگام كه پاي همه آنها روي اين خاك استوار گرديد و دلهاشان گرمتر و سرختر شد، آن زمان است كه بايد بدانند خاك زادبوم بايد گرم باشد و بماند و بايد آتشي شورانگيز نثار تولدي تازه كنند و در آن سپيده سحر است كه جوجه لاكپشتها سر از خاك گرم و پذيرا درميآورند و خرامان خرامان به سوي دريا ميروند تا طي طريق اقيانوسي خود را آغاز كنند بدون اينكه مزاحم اولين خواب شيرين اين خانواده تازه بازيافته شوند. چه زيباست وقتي فيلم جايي قبل از آن نقطه كانوني تمام ميشود و اين تماشاگر است كه بايد خطوط را امتداد دهد و برساند به آن نقطه كه هر چهار عضو خانواده در يك نقطه از خاك ايران گرد هم ميآيند تا اين بار اهداف شخصي خود را در سايه هدف جمعي يك خانواده بازتعريف كنند تا براي كودكاني كه در راهند زادبوم گرمتر و پذيراتري بسازند. هميناست كه معتقدم دعوت مصلحانه فيلم 10 سال پيش به همدلي و همسازي براي ميهن و براي نسل آينده، بيشتر به درد امروز ما ميخوردكه اين همه گرفتار شديم در منازعات بيهوده و داريم وظايفمان را بعنوان اعضاي خانواده بزرگ ملت نسبت به هم و نسبت به فرزندانمان فراموش ميكنيم. شايد اگر پدر سياستمدار شكستخورده فيلم در آينده به انتخابات ورود ميكرد نگاهش از لون ديگر ميبود. همچون آن كانديداي محترم رياست جمهوري كه در انتهاي مناظرهاي ملتهب، همچون پدربزرگي دلسوز تذكرمان داد به وظيفه و به آينده و به خاكي كه بايد گرم نگاهش داريم! وقتي آن شعر كودكانه را همچون نهيبي تكاندهنده براي ميليونها بيننده تا انتها خواند، تا آنجا كه: آباد باش اي ايران، آزاد باش اي ايران، از ما فرزندان خود دلشاد باش ايايران!
رضا بهروز