جرج آر.آر مارتین درباره کامیک بوکها، مارول و تنفرش از حضور در مصاحبههای «بازی تاج و تخت» میگوید
توصيه بزرگ مارتين به والدين: براي بچههايتان كتاب بخوانيد!
"تا جايي كه يادم است خدا را شكر مادرم براي من كتاب ميخواند. چيزهايي مثل قابلمه پاتريك و پيتر خرگوشه. مادرم حتي براي من داستانهاي ترسناك هم ميخواند. دقيق يادم نيست اما يك داستاني درباره يك راسو بود كه بزرگترين كابوس من در سه سالگي شده بود. مثل يادگيري يك زبان بيگانه خواندن هم چيزيست كه بايد از سنين پايين آن را شروع كرد. اگر فرزندي داريد همين حالا براي او شروع به كتاب خواندن كنيد. خلاقيت و تصورات آنها را تشويق كنيد.
ايندي واير/ زك شارف: فانتزينويس محترم در طي نشستي با كارگردان نامزد جايزه اسكار، پن دنشام در فستيوال فيلم مستقل سانتافه درباره كاميكبوكها، توصيههاي والدين و... صحبت كردند.
در سال 1979 جرج آر.آر مارتين حرفه معلمياش را در آيووا رها ميكند و به سانتافه نقل مكان ميكند تا نويسندهاي تمام وقت شود. اين را خودش اعتراف ميكند، او به قصد يافتن خلوت و تنهايي خودش به آيووا سفر كرد اما چيزي كه او را نگه داشت خوراك لوبياي سبز پر ادويه و بعد از ظهرهاي بدون پشه اين شهر بود. 35 سال بعد مارتين نه تنها يكي از آيكونهاي ژانر فانتزي بلكه كسيست كه به تسهيل اشاعه هنرهاي مختلف در سانتافه هم كمك كرده است. در سال 2006 مارتين قديميترين سالن نمايش فيلم مستقل در شهر سانتافه را بازگشايي ميكند؛ سينما ژان كوكتو. پشتيباني مالي سينما را بر عهده ميگيرد و پرده نمايش و پروژكتورهاي جديد برايش خريداري ميكند. ميتوان ادعا كرد كه پشتيباني مالي اين سينماي معروف به سانتافه كمك كرد كه هويت هنري خود را كندوكاو كند و به جايي برسد كه امسال ششمين و شلوغترين فستيوال فيلم مستقل خود را برپا كند.
براي قدرداني از كمكهاي مارتين، كارگردانان حاضر در اين فستيوال نه تنها جايزه يك عمر دستاورد هنري سال 2014 را به او اعطا كردند بلكه ترتيب گفتگويي هم داده شد كه به همراه دوست و همكارش پن دنشام، كارگردان و فيلمنامهنويس نامزد اسكار درباره علاقه مارتين به كاميكبوكها و موضوعات مختلف ديگر حرف بزنند. گزيده اين گفتگو را در زير مي خوانيد:
مارتين حرف زدن را دوست دارد؛ البته درباره چيزي به غير از بازي تاج و تخت
هركس كه انتظار داشت درباره دو بخش آخر كتابها لقمهاي چرب و نرم گيرش بيايد قطعا با اين گفتگو نااميد شده است. درواقع تنها دفعاتي كه مارتين درباره كتاب ها حرف ميزد زماني بود كه قصد داشت از تنفرش نسبت به حرف زدن درباره اين موضوع بگويد. علت: صحبت كردن درباره آن اين روزها خستهكننده است. آنطور كه مارتين ميگويد: " من تا حالا مصاحبههاي بيشماري درباره اين موضوع كردهام و فكر ميكنم كه ديگر اين روند را متوقفاش كنم. به تازگي در فستيوالي در سوئيس و فرانسه حضور داشتم و آنجا دو روز كامل را در اتاقي بودم كه هر نيم ساعت به نيم ساعت ژورناليستهاي مختلف ميآمدند و سوالهاي تكراري را بارها و بارها ميپرسيدند. وسطهاي كار ديگر آبكش شده بودم. وضعيت خفهكنندهاي بود." همچنين يكي از سوالهاي مورد انزجار او هم به كرات پرسيده ميشود؛ كه چه اتفاقي ميافتد اگر پيش از اينكه كتابها را تمام كند بميرد؟ مارتين با خندهاي پر سر و صدا جواب ميدهد كه :" من به هركسي كه اين سوال را بپرسد ميگويم گور بابات و انگشت وسطام را نشاناش ميدهم! من واقعا اين سوال را دوست ندارم. اما واقعا اگر از مصاحبههاي متوالي خسته نشده بودم اين كار را نميكردم."
كاميكبوكها او را به خواندن و نوشتن وا داشتند
اگر يك خبر خوشمزه در طي اين مصاحبه در اختيارمان قرار گرفته باشد همان اطلاع يافتن از علاقه بي حدوحصر مارتين به خواندن كاميكبوك بود، علاقهاي چنان شديد كه مارتين اقرار ميكند محرك تمام حرفه نويسندگياش همين كاميكخواني است: "من خيلي قدردان وجود كاميكبوكها هستم، آنها واقعا آن چيزي بودند كه مرا به كتاب خواندن واداشتند و همين هم مرا يك نويسنده كرد. دهه 50 در آمريكا ما با دراختيار داشتن اين كتابها يادگرفتيم كه چطور بخوانيم و همه آنها هم درباره ديك و جين بودند، خستهكنندهترين خانوادهاي كه ميتوانيد تصور كنيد. آنها در يك دنياي ساده برون شهري زندگي ميكردند كه هيچ وجه تشابهي با دنياي شهريشدهاي كه من در آن زندگي مي كردم نداشت. اما بتمن و سوپرمن، آنها زندگي جالب تري داشتند. گاتهام از هر جهنمدرهاي كه ديك و جين زندگي مي كردند جاي جالبتري بود. وقتي شما كاميك ميخوانيد ميتوانيد هركدام از آنها كه دوست داريد باشيد، ميتوانيد بتمن باشيد، يا گرين لنترن يا جان كارتر و يا هركس ديگري كه دوست داريد. اينكه بتوانيد ماجراجوييهايي را كه در زندگي واقعي ممكن نيست در آن دنيا تجربه كنيد معركه است. آن يك دنياي پهناور و نامحدود است. كاميكها واقعا من را تشويق ميكردند."
با عذرخواهي از ديسي كاميكس، اما مارتين طرفدار مارول است
وقتي از مارتين درباره تاثيرگذارترين قطعه ادبياي كه خوانده است سوال كردند او بدون لحظهاي تامل با افتخار جواب داد: "كاميكهاي مارولِ استن لي و جك كربي در دهه 60. من پيش از آن كاميكهاي ديسي را ميخواندم، از سوپرمن و بتمن گرفته تا فلش، اما كاميكهاي استن لي تمام قوانين موجود را در هم شكست. آنها در يك مسير دايرهوار قرار داشتند. سوپرمن هر ماجراجويياي را كه شروع ميكرد نهايتا به همان جاي اولش بازميگشت. بتمن ميتوانست داستاني جديد را شروع كند اما دوباره به همان جايي بازميگشت كه از آن نقطه شروع كرده بود. هيچچيز هيچوقت تغيير نميكرد. هيچ تداخلي وجود نداشت. آدم خوبها بودند و آدم بدها."
مارتين همچنين درباره اينكه Fantastic Four بزرگترين عامل تاثيرگذاري مارول بر ذهن او بود هم صحبت كرد: "آن شمارههاي ابتدايي معركه بودند. لعنتي، يكي از آنها يك هيولا بود! همچين چيزي آن زمان خيلي ناب و جديد بود. شما داستان اون مرد رو دنبال ميكرديد كه ابدا از چيزي كه ريد ريچاردز او را به آن تبديل كرده بود راضي نبود و از اينكه راهي هم براي درماناش وجود نداشت ناراضيتر. آن زمان حتي يك مثلث عشقي هم در اين داستان جود داشت، جاي كه دِ تينگ به سو استورم علاقهمند شده بود اما استورم چشماش ريد را گرفته بود."
اسپايدرمن هم نمونه ديگريست: "اسپايدرمن آن همه دوستدختر داشت. او با ليز الن و بتي برنت و گوئين استيسي بود! همچين چيزي در دنياي ديسي كاميكس اتفاق نيفتاد. آنجا يك سوپرمن بود و لوئيس لين كه 30 سال بود كه با هم بودند. تا هميشه هم سوپرمن و لوئيس لين يك زوج باقي ماندند. آنها هيچوقت نه در رابطهشان پيشرفتي داشتند و نه از هم جدا شدند. اين اتفاقي كه در كاميك مارول افتاد براي من خيلي قدرتمند بود."
بايد از واندرمن به خاطر نويسنده شدن مارتين تشكر كنيد
اگر تلاش كنيد بين كار مارتين و علاقهاش به "چهار شگفتانگيز" ارتباط برقرار كنيد اشتباه نكردهايد، اما كاراكتر ديگري هم نقش مهمي را در مسير نويسنده شدن مارتين ايفا كرده است، درواقع به گفته خود او مهمترين نقش را: "مشخصا يكي از بزرگترين تاثيرات مارول بر من اين بود كه در كاميكهاي آن، مردم واقعا كشته ميشدند." مارتين و حاضرين هر دو با يادآوري اپيزود Red Wedding گيم آو ترونز به خنده ميافتند. "يكي از بهترين شمارههاي مارول آن شمارهاي بود كه واندرمن معرفي شد. اين كاراكتر جديد به جمع انتقامجويان اضافه شد ولي او درواقع آدم خيلي بدي بود. مثل بذري بود كه در دل تيم براي نابوديشان كاشته شده باشد. اما وقتي نوبت به نابودكردن رسيد او آنقدري نسبت به آنها علاقه پيدا كرده بود كه نتوانست كار را تمام كند. او در نهايت زندگي خودش را بيخيال شد كه جان آنها را نجات بدهد. پس شما اينجا اين كاراكتر خاكستري را داريد كه وانمود ميكند يك قهرمان است اما درواقع شخصيت شرور داستان است، اما باز هم مقداري شرف در او وجود دارد چون در نهايت كار شريرانهاش را انجام نميدهد. به نظر من استن لي يكي از نابغههاي كاميك زمانه ما بود."
كار مارتين از طرفدارنامهها(Fanzine) شروع شد
مارتين پيش از آنكه در 21 سالگي اولين داستانش را به نشريه گلكسي بفروشد داستاني را در طرفدارنامههاي كاميكبوك منتشر كرد. "من براي چهارشگفتانگيز يك نامه نوشتم و فرستادم و از آن به بعد شمارههاي طرفدارنامه به آدرسم فرستاده ميشد و من هم شروع كردم برايشان داستان نوشتن. چيز خندهداري بود، چيزهايي كه مردم مينوشتند و ارسال ميكردند مزخرف بودند. خيلي افتضاح بودند و اين نكته خوبي بود ، من به آنها نگاه ميكردم و ميفهميدم كه بايد بهتر از اينها باشم. من شكسپير يا جي.آر تالكين نبودم اما صد در صد كارهايم بهتر از آن مزخرفاتي بود كه در آن مجله چاپ ميشد. و واقعا هم بهتر بودم. مردم هم كم كم شروع كردند نامه نوشتن كه اين يارو جورج چيزهاي خوبي مينويسد. اين تشويق اوليه من را هم ترغيب كرد كه بيشتر و بيشتر كار كنم. چند سال بعد هم اولين داستانم را به گلكسي فروختم و اولين چك 94 دلاريام را دريافت كردم."
مارتين بيرون از هاليوود ميايستد
پس از اينكه پروژه ساخت فيلم رمان The Armageddon Rag مارتين با شكست مواجه شد، فيل دگروي تهيهكننده از او خواست كه در بازسازي The Twilight Zone به او كمك كند. بنابراين به اين شكل ده سال فعاليت مارتين در هاليوود آغاز شد. نيمه اول آن به نويسندگي براي سريالهاي مختلف مثل “Max Headroom” و “Beauty and the Beast” گذشت و با جلوتر رفتن روزها و سالها او مشغول به ساخت پايلوت براي سريالها شد، اما با به سرانجام نرسيدن آنها از اينكار دست كشيد: "آنها براي اينكار مبالغ هنگفتي صرف ميكردند اما هيچكدامشان درنهايت ساخته نميشد. ما يك پايلوت فيلمبرداري كرديم كه به جايي نرسيد و بعد از آنهم 3 4 تا از پايلوتهايمان اصلا ساخته نشدند! اما من در طول آن 5 سال چيز مهمي را درمورد خودم فهميدم، اينكه من براي سرگرم كردن ساخته شده بودم. من يك تماشاچي ميخواستم. اينكه يك سال از عمرم را صرف ساختن و پرداختن يك دنيا و كاراكترهايش بكنم و بعد استوديو تصميم بگيرد كه كار را قبول نكند خيلي مزخرف بود."
اچبياو و عصر طلايي تلويزيون دوباره او را برميگرداند
وقتي از او درباره علت بازگشتش به هاليوود سوال شد مارتين با حالتي بامزه بهترين جواب ممكن را داد: "اين تلويزيون نيست، اچبياو است! تلويزيون به مقدار زيادي روي انگشت نويسندگان ميچرخد. شو رانرها كه بيشتر مواقع 95 درصد مسئوليت كار بر روي دوششان است همان نويسندهها هستند. مدتها پيش نويسندگان جنگ تصاحب فيلمها را به كارگردانان باختند. اين كار تقصير فرانسويها و تئوري نويسندگي است، كه خيلي ساده ميگويد كه كارگردان، نويسنده واقعي فيلم است. در نتيجه با نويسندگان رفتار خيلي بدي ميشود. آنها به دليل هوي و هوس افراد از كار بركنار ميشوند يا سر يك فيلمنامه شما 12 نويسنده مختلف ميآوريد و اخراج ميكنيد. اين راه خوبي براي ساختن يك اثر خوب نيست. براي همين است كه ما الان در دوران طلايي تلويزيون به سر ميبريم. چراكه درام واقعي در تلويزيون پيدا ميشود. نويسندگان واقعي در تلويزيون هستند."
مارتين از سيد فيلد متنفر است
مارتين معتقد است كه هيچ كس نميداند كه در هاليوود چه كاره است. او اين صحبتها را طي سخنراني دراز و شديدالحني عليه فيلمنامه نويس آمريكايي سيد فيلد گفت: "يك كتابي وجود دارد به قلم سيد فيلد كه راهنماي او براي فيلمنامه نويسي است و يكي از مضرترين محصولاتيست كه تا به حال در رابطه با صنعت سينما وجود داشته است. به دليلي بسيار ناخوشايند اين كتاب تبديل به انجيلِ نگوييم نويسندگان اما مردان كت و شلواري شده است؛ كساني كه در استوديوها هستند و وظيفهشان اين است كه در مورد فيلمنامهها نظر بدهند. آنها كتاب را ميخرند و دورهاش را ميگذرانند و شروع ميكنند به انتقاد از فيلمنامهها: "ميداني، اولين چرخش در داستان بايد در صفحه 12 باشد و در فيلمنامه تو هنوز تا صفحه 17 اين اتفاق نيفتاده پس معلوم است كه اين فيلمنامه به درد نميخورد!" سيد اين قوانين مسخره را نوشته است. اگر واقعا فرمول خاصي وجود داشت پس اين شكلي هر فيلمي يك بلاكباستر ميشد. فقط كافي بود الف را به ب و ب را به ج وصل ميكرديم و آنوقت يك فيلم عالي داشتيم كه همه صف ميكشيدند تا تماشايش كنند. اما همه فيلمها بلك باستر نيستند. فيلمهاي زيادي كه اين قوانين را دنبال ميكنند اتفاقا به ته مستراح ميافتند." بنابراين پيشنهاد مارتين براي فيلمنامهنويسان جوان چيست؟ ويليام گلدمن و رمان Adventures in the Screen Trade.
هاليوود مي تواند از طرق مختلف تفاوت ايجاد كند
پس از اينكه از مارتين پرسيدند كه شهرها براي توليد فيلمهاي بيشتر چكار ميتوانند بكنند او جوابي صريح داد: اعتبارات مالياتي. او درباره كوتهبيني احمقانه شهردار كنوني نيومكزيكو سوزانا مارتيز و تصميم اشتباه او مبني بر حذف اعتبارات مالياتي مشخص شهر صحبت كرد. در اينجاي گفتگو مارتين تشويق زيادي را از سوي حضار دريافت كرد: "حتي اگر همه بازيگران و كارگردانان از هاليوود بيايند و حتي اگر تهيهكنندگي فيلم هم برعهده يك كمپاني هاليوودي مثل پارامونت يا هرچي باشد، با اين حال باز هم هزاران خدم و حشم و كاغذ و لوازم سرويسدهي لازم است، و اين خدم و حشم در هتلها اقامت دارند و در رستورانها غذا ميخورند."
او ادعايش را با توضيح درباره سودمند بودن گيم آو ترونز براي شهر بلفاست (ايرلند) تكميل ميكند. اين حيرتانگيز است كه بلفاست سالانه 1 ميليون دلار براي فيلمبرداري ترونز در سطح شهر ميدهد و در كنار اين اجازه دسترسي به بزرگترين استيج صدا را هم به ترونزيها داده است. درحالي كه بعضي مردم از اينكه ماليتشان به بودجه ساخت سريال ميرسد ناراضي هستند، اما مارتين توضيح ميدهد كه: "دولت به ما 1 ميليون دلار ميدهد اما صراحتا 40 ميليون دلار به جيب خودش برميگردد. به هتلها، به كساني كه براي سرويسدهي استخدام شدند، به رستورانهايي كه در آن غذا ميخوريم، به راننده تاكسيهايي كه همينطور در حال جابهجا كردن ما هستند، به كساني كه لباسهايمان را درست ميكنند و افراد محلي كه سياه لشكر ميشوند. شما 1 ميليون دلار ميدهيد و 40 ميليون دلار پس ميگيريد. اين چيزيست كه سياستمداران بايد قادر به تشخيص آن باشند."
توصيه بزرگ مارتين به والدين: براي بچههايتان كتاب بخوانيد!
"تا جايي كه يادم است خدا را شكر مادرم براي من كتاب ميخواند. چيزهايي مثل قابلمه پاتريك و پيتر خرگوشه. مادرم حتي براي من داستانهاي ترسناك هم ميخواند. دقيق يادم نيست اما يك داستاني درباره يك راسو بود كه بزرگترين كابوس من در سه سالگي شده بود. مثل يادگيري يك زبان بيگانه خواندن هم چيزيست كه بايد از سنين پايين آن را شروع كرد. اگر فرزندي داريد همين حالا براي او شروع به كتاب خواندن كنيد. خلاقيت و تصورات آنها را تشويق كنيد. وقتي من به اين موضوع فكر ميكنم ميبينم كه خلاقيتام از آنجايي ميآيد كه مجبور شده بودم يك سري چيزها را از خودم دربياورم، آنموقع خوراك زيادي براي بچهها وجود نداشت. الان فرق دارد، امروزه حتي چيزهايي با جزئياتي آنچنان دقيق وجود دارند كه ميتوانيد خودتان را مثل بازيهاي ويدئويي غرق در آن كنيد و جزئي از دنياي آن شويد." براي مارتين، خواندن راهيست كه از طريق آن مرضهاي پريشانكننده را از درون خود بزدايد و بگذارد جريان زلال خلاقيت در فكرش به راه بيفتد.
ويسنا فولادي